-عضو اضافی خانواده{پارت ۲}-
ولی از اون موقع به بعد باهام بد شدن و منو به کلفتی یه عمارت بردن...تا دیروقت اونجا کار میکردم و پولی که میگرفتم رو به پدر و مادرم میدادم...بابام هم مثل همیشه خونه یه گوشه لش میکرد...شبا هم تو اون هوای خیلی سرد بیرون به زور میخوابیدم...
نه سالم شده بود...داشتم تو کوچه یکی از این شهرها میدویدم تا پولایی که صاحب اون خونه به من داده بود رو به مامانم بدم...ساعت نزدیکای نه شب بود...همش نگران پستم بودم که گرگ دنبالم نکنه که به یه مرد برخورد کردم و افتادم زمین...اون مرد موهای خاکستری و چشمای زرد پررنگ داشت...توجهم به شمشیرش جلب شد...باهاش احوالپرسی کردم و ازش به زور خواستم که شیشیرشو برای چند روز بهم قرض بده...
----------------------------------------------------------------------
ادمین:خب...خوب بود؟🥰
میدونم که شاید گیج شده باشین اون مرد کی بود...اون یه اوسی فرضی هستش که خودم میکشم...تقریبا بگی نگی مثل یوریچی شمشیر زنه🥰
آره دیگه میدونم کص.ش.عره🗿
نه سالم شده بود...داشتم تو کوچه یکی از این شهرها میدویدم تا پولایی که صاحب اون خونه به من داده بود رو به مامانم بدم...ساعت نزدیکای نه شب بود...همش نگران پستم بودم که گرگ دنبالم نکنه که به یه مرد برخورد کردم و افتادم زمین...اون مرد موهای خاکستری و چشمای زرد پررنگ داشت...توجهم به شمشیرش جلب شد...باهاش احوالپرسی کردم و ازش به زور خواستم که شیشیرشو برای چند روز بهم قرض بده...
----------------------------------------------------------------------
ادمین:خب...خوب بود؟🥰
میدونم که شاید گیج شده باشین اون مرد کی بود...اون یه اوسی فرضی هستش که خودم میکشم...تقریبا بگی نگی مثل یوریچی شمشیر زنه🥰
آره دیگه میدونم کص.ش.عره🗿
۲۶۷
۲۷ آذر ۱۴۰۳